بسمک یا ستار
امشب می خوام قصه بگم . تقدیم به همه مادر بزرگ ها و پدر بزرگ هایی که در آرزوی حج مو رنگ کارنامه اعمالشان کرده اند :
می گویند سفر زیارت هم قسمت هست هم دعوت و هم همت هر چه بود من هم طلبیده شده بودم. کجا ؟ حج بیت الله ...
خب طبیعیه که ذوق زده بودم و در پوست خودم نمی گنجیدم مقدمات سفر رو با شور خاص آماده می کردم و اصلا انگار در عالم دیگه ای سیر می کردم. اما در چند مقطع حالم دگرگون شد ...رسم هست که حاجی ها قبل از سفر از آشناها حلالیت می طلبند من هم شروع کردم به حلالیت گرفتن مادر پدر اقوام دوستان ... . یک روز نشستم یک گوشه با خودم فکر می کردم که: تو این سن جوونی این همه افراد بر گردن ما حق دارند ؟؟!! حالا با هر روشی که هست شاید بشه دل صاحب حق ها رو بدست اورد اما اگه خودمون از خودمون نگذشتیم چی ؟ یعنی اگه واقعا ظلمت نفسی باشیم چی ؟؟ حالا دَم حجی چی کار کنیم؟ چه جوری همه این ها را با هم جبران کنیم ؟! راستیا ای کاش ماهی یه بار حج واجب می شد تا همه بفکر حلالیت گرفتن می افتادند!
هنوز هم برای سوال های اون روزم جواب معینی پیدا نکردم البته نباید هم پیدا بشه که به اندازه تمام انسان ها راه هست برای رسیدن به خدا!
به هر حال با هزار امید و آرزو خوف و رجا راهی شدیم ...
میقات و محشر کبرا : در یک آن همه افرادی که همراهت بوده اند سفید پوش می شوند، همه چیز رنگ دیگری می گیرد آرامش و اضطرابی به هم آمیخته حس می شود ...هرچی بگم فایده نداره شنیدن کی بود مانن دیدن ...لبیک الهم لبیک لبیک لا شریک لک لبیک ... روحانی کاروان می گفت و ما هم پشت سرش ... ان الحمد و نعمت لک و الملک ... اشک هایمان جاری بود ...اما یه آن دلم ریخت ایا همه حاجی های که اینجا هستن رو معنای تلبیه تامل هم می کنند ؟ لا شریک لک لبیک لا شریک لک لبیک ...
اى خداوند مهربان، لبّیک *** آفریننده جهان، لبیک
اى سزاوار هر ثنا، لبیک *** واى اگر بشنوم، که لا لبیک...
و لحظه دیدار خانه معبود : گفته بودند هر دعایی که در اولین نگاهت که به خانه کعبه می خورد بکنی مستجاب می شود . از قبل دعاها رو آماده کرده بودم ... اما در اون لحظه عظیم دیگر نمی دانی کجا هستی چه می کنی .. به سجده می افتی و می خواهی از همانجا تا آسمان هفتم پرگیری ... و شب ها و طواف های مسجد الحرام ... الهم عجل لولیک الفرج ذکر همه قافله های شیعه است ... یعنی میشه پشت سر آقامون مولامون یعنی می شه دوری نیم دوری ...مولا کجایی که ما دورت بگردیم ...
شبی در گوشه ای از مسجد نشسته بودم منتظر اذان صبح؛ دو خانوم پیرزن آذربایجانی که فارسی هم خوب متوجه نمی شدند گم شده بودند. به رگ غیرتمون برخورد و در به در به دنبال هم کاوانی هاشون گشتیم تا بالاخره پیدا شدند اما بد جوری دلم گرفت. چه بسیار مادربزرگ ها و پدربزرگ هایی که آروزی سفر حج را با خود به ابدیت می برند. هر چند که رفتن و نرفتن به حج همه باید فقط برای رضای خدا باشد و در نرفتن آن هم مصلحتی ست اما آی حاج خانوم و حاج آقا ها بیایید قدم به قدمی که در حرم امن الهی بر می داریم آگاهانه برداریم و با معرفت .
و با عرفات به پایان می برم : عرفات یعنی آنجایی که انگار مسافری در راه داری: چشمت به ورودی خیمه دوخته شده ...الهم ارنا الطلعت الرشیده ... آنجایی که تا روضه عباس(ع) و زیارت امام رضا (ع) می شنوی قلبت از جا کنده می شود ... عرفات یعنی تب عشق یعنی التهاب انتظار یعنی تمامی معرفت .
طبعم اینک که غنچه سان بشکفت *** سخنى از مدینه باید گفت
مدینه! شهر رسول خدا! خداحافظ *** مزار گمشده! گلدسته ها! خداحافظ
کمیل و ندبه و شب هاى اشک و دلتنگى *** کبوتران غریب آشنا! خداحافظ
بقیع! گنبد خضرا! مزار بى فانوس *** بهشت گمشده در غم رها، خداحافظ
زمین داغ! هواى گرفته و ابرى *** بناى مرمرى و دلگشا، خداحافظ
غروب هاى غم انگیز پشت قبرستان *** سپیده هاى سلام و دعا، خداحافظ
ستون توبه! در سوخته! خیابانها! *** مدینه! شهر رسول خدا، خداحافظ